نازک خیالِ علی!
تو نازنین گلی، که شهد وصال را از لعل انگبینی پیام آور
عرش و از سفره رنگین کمانِ مادر توحید و از جاریِ همیشه مهتاب
امیرالمؤمنین حیدر، در کشیدی و بر جا نماز بانوی ذوالفقار، «عارفه» شدی.
در عصر زعامت آفتاب و درخشش مهتاب، برای زنان کوفه تفسیر
نور داشتی و قندیل بلور در دلشان می گذاشتی.
ای مفسّر قرآن و معلّم عرفان!
مصر نجابتی و خلف یوسف عفاف که همسایه خاکی ات حتّی، یک بار
تو را ندید و صدایی از تو نشنید؛ شگفتا از تو و اللّه اکبر.
همراهِ آن بی اندازه فلک پرواز، قربانی عظیم خداوند، آن لاله لاله پرو
ر و آن مه جبینِ سپهر نشین، به سفر آسمان تن سپردی و پروانه
شمع برادر به آتش نینوا می غنودی!
مرحبا و مریزاد!
در کشتی شکسته توفان کربلا، چه نیک پرستاری کردی از
معجزه بی دریغ حضرت سبحان و امانت ارجمند حسین؛
یعنی سلامت خلفِ امامت؛ آن هم در خیمه نیم گداخته آذرین.
خوش آمدی، ای بهوَرزِ ساقه های شکسته کربلا!
بیا تا شفق گرفته آسمان، یتیمان جگر سوخته را گِرد آوری و خار مغیلان
از دامن و پایشان بچینی و دست ناز به نیازِ سرو رویشان کشی و
زنان مویه کُنِ موی کَن را دل آرام گردی و سنگ صبور.
ای عزیز خاندان هاشم، «عقیله» بانو!
ای مرهم مهر، پر شکیب! ایّوب زخم از بردباری تو در شگفت است.
ای سرپرستِ اسارت! چه بودی که سیاه دلان خون ریز کوفه در
کویر عقل و عاطفه، از زمرّد احساس و درّ نجف بلاغت و عقیق عشق
و فیروزه آرامشت، در جاری کربلا و چهل منزل کوفه و شام، انگشت
به دهان ماند و مبهوت شد؛ «فَبُهِتَ الَّذی کَفَرَ»!
صاحب کرامتی، ای صاعقه قهر خداوند بر پیر زن ناصبی شام!
صاحب کرامتی، ای لاجوردی پوش حیات و شفا
بر لاعلاج کور، ای بانوی صبور!
صاحب کرامتی
از آبی زلال اطلسی ات، از سرخ فام مهرت و از
عطر یاسِ انفاس قدسی ات، سرشارمان کن!